کاریکلماتور (۶)

داود مرزآرا – ونکوور

۱- انسان وقتی به چیزی ایمان آورد، انگار کر می‌شود.

۲- به‌خاطر پولی که در جیب داشت احساس تنهایی نمی‌کرد.

کاریکلماتور (۶) - داود مرزآرا

۳- درخت‌ها در جنگل معنی همبستگی را بهتر می‌فهمند.

۴- ازدواج آزاد و سفید به ازدواج شرعی و قانونی دهن‌کجی می‌کرد.

۵- با ورود غریبه به کلاس، نگاه‌هایی سریع و دوستانه بین همه رد و بدل شد.

۶- بین دو راننده در اتومبیل‌های هم‌مدل و هم‌رنگ نگاهی دوستانه رد و بدل شد.

۷- سر کلاس ، یک «رُبات» داشت ریاضی درس می‌داد.

۸- کنار دریا ایستاده و از آدمی‌ که داشت غرق می‌شد، فیلم‌برداری کرد.

۹- شناسنامه‌ها را هم روی کاغذ می‌نویسند، هم روی سنگ.

۱۰- به جواب «نه»، پانصد هزار تومان اضافه کرد، «بله» را دریافت کرد.

۱۱- جمعیتی که به‌سوی پلکان برقی هجوم می‌بُرد، پیرزنی را که با عصا از پله‌ها بالا می‌رفت، نمی‌دید.

۱۲- موسیقی‌دان زندانی، از دیدن نت‌های موسیقی نوشته‌شده روی دیوار، غرق لذت شد.

۱۳- پشت دیوار نُدبه، کتاب‌ها را روی هم چید و از آن بالا رفت تا نگاهی به آن طرف دیوار بیاندازد.

۱۴- از دودکش کارخانه دود غلیظی به هوا می‌رفت و تابلوی «سیگارکشیدن ممنوع» به دیوارش آویزان بود.

۱۵- در گالری آثار هنری، تابلویی از پسری نیمه‌برهنه که پشت دیوار نشسته بود، به قیمتی گزاف فروخته شد.

۱۶- مردی کنار خیابان با مدرک قاب‌گرفتۀ دکترا چمباتمه زده بود.

۱۷- زمین با دیدن ماه، خودش را به خواب می‌زند.

۱۸- دوست دارم روشنی آسمان بالای سرم را با تیرگی خاک زیر پایم عوض کنم.

۱۹- ماشین چمن‌زنی در گورستان ریش مردانی را که لای چمن‌ها خوابیده بودند، کوتاه می‌کرد.

۲۰- زندگی چمباتمه می‌زند تا رویش بایستیم و از پشت دیوارش آمدن مرگ را تماشا کنیم.

۲۱- همۀ ما در شرکت تضامنی مرگ عضو هستیم.

۲۲- شرکت سهامی‌ زندگی برای خیلی‌ها با مسئولیت محدود است.

۲۳- چون خاموشی را دوست نداشت، شمع‌های کیک تولدش را فوت نمی‌کرد.

۲۴- هر وقت می‌خواست زنش از خانه بیرون نرود، عطسه می‌کرد.

۲۵- دنبال پاک‌کنی می‌گشت که رد پایش را پاک کند.

ارسال دیدگاه